من درختی کلاغ بر دوشم، خبرم درد می کند بدجورساقه تا شاخه ام پر از زخم است، تبرم درد می کند بدجورمن کی ام جز نقابی از ابهام؟، درد بحران هویت دارمیک اشاره بدون انگشتم، اثرم درد می کند بدجورجنگجویی نشسته بر خاکم، در قماری که هردو می بازیمپسرم روی دستم افتاده، سپرم درد می کند بدجورمثل قابیل بی قبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا رابس که حوّا هوایی اش کرده، پدرم درد می کند بدجورهرچه کوه بزرگ می بینی، همگی روی دوش من هستندعاشقی هم که قوز بالا قوز، کمرم درد می کند بدجورتو فقط صبر می کنی تجویز، من فقط صبر می کنم یکریزبس که دندان گذاشتم رویش، جگرم درد می کند بدجوربستری کن مرا در آغوشت، با دو نخ شعر و یک هوا بارانمرغ عشقی بدون همزادم، که پرم درد می کند بدجوربرسان قرص بوسه اورژانسی، قرص یک ور سفید و یک ور سرخبرسان نشئه ای ز لب هایت، که سرم درد می کند بدجور*شاعر:
مرتضی خدایگان* + نوشته شده در یکشنبه هشتم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 12:52 توسط شهربانو | زن متولد ماکو 3...
ما را در سایت زن متولد ماکو 3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bgayagizi3a بازدید : 345 تاريخ : جمعه 13 خرداد 1401 ساعت: 7:14